- ۱) هنوز بچهام
- ۲) زیادی بی تجربهام
- ۳) به اندازه کافی مصمم نیستم
- ۴) به اندازه کافی باهوش نیستم
- ۵) چیزی از کسب وکار نمیدانم
- ۶) برای راه اندازی یک استارت آپ همبنیانگذارندارم
- ۷) هیچ ایدهای ندارم
- ۸) مجالی برای استارت آپ جدید نیست
- ۹) حمایت خانواده نیاز است
- ۱۰) استقلال مالی تمام و کمال دارم
- ۱۱) آمادگی متعهد شدن را ندارم
- ۱۲) به ساختار نیاز دارم
- ۱۳) از عدم قطعیت میترسم
- ۱۴) مگر چه چیزی را از دست میدهم؟
- ۱۵) خانوادهام میخواهند دکتر شوم
- ۱۶) کارمندی یک پیشفرض است
اخیرا در وبلاگ پائول گراهام مطلب جالبی در مورد بهانههای کارآفرین نشدن منتشر شده است. از آنجایی که این مطلب از نظر ما بسیار جالب و الهامبخش بود، ما ترجمهی آن را در وبلاگ شبتا منتشر کردهایم.
کتاب الکترونیکی بازاریابی در اینستاگرام را از لینک زیر دریافت کنید.
فروش ویژه – ۵۰,۰۰۰ تومان ۳۹,۰۰۰ تومان
بعد از گذر دو سال از عمر شتابدهنده ما یعنی Y Combinator و کار با استارت آپهای موفق و شکست خورده بسیار، میخواهم دلایلی که افراد به عنوان عذر و بهانه برای راه اندازی یک استارت آپ میآورند را، در ۱۶ مورد بررسی کنم.
۱) هنوز بچهام
خیلی از آدمها فکر میکنند برای راهاندازی یک استارت آپ زیادی جوان هستند. هر چند میانگین جهانی سن بنیانگذاران استارتآپها ۲۷ سالگی است، اما ذهنیت من هنگامی تغییر کرد که با سَم آلتمن (مدیر شتابدهنده Y Combinator) صحبت کردم. در حالی که او فقط ۱۶ سال داشت، نحوه برخوردش بزرگتر از یک پسر ۱۶ ساله به نظر میرسید. وقتی بچهای میبینید که با چالشها مثل بزرگترها برخورد میکند، مهم نیست چه سنی دارد، او به اندازه کافی بزرگ شده است.
۲) زیادی بی تجربهام
پائول گراهام میگوید: زمانی نوشته بودم، بنیانگذار یک استارتآپ بهتر است حداقل ۳۷ ساله باشد و چند سالی هم در یک شرکت کار کرده باشد. دیگر اعتقادی به این حرف ندارم. حال به طور تناقض آمیزی میگویم، اگر شما برای راه اندازی یک استارت آپ زیادی بی تجربهاید، بهترین زمان برای راهاندازی آن همین حا ست. درواقع، با تجربه کردن یک شغل معمولی، شما به یک آدم حرفگوشکن تبدیل میشوید که فکر میکند باید حتما در یک دفترکار رسمی باشد و کسی به او بگوید که چه کار کند و چه کار نکند.
۳) به اندازه کافی مصمم نیستم
شما به عنوان بنیانگذار یک استارت آپ به عزمی جزم نیاز دارید. اما فراموش نکنید که اکثر ما آدمها عزم و اراده خود را دست کم میگیریم. از طرفی، چگونه میخواهید بگویید عزم و اراده کافی دارید، در حالی که لَری پیج و سرجِی برین هم در ابتدای راهاندازی گوگل مردد بودند و اطمینان کامل به نتیجه کارشان نداشتند.
۴) به اندازه کافی باهوش نیستم
اگر در حدی هوشمندید که نگرانید برای راه اندازی استارت آپ تان به اندازه کافی باهوش نباشید. احتمالا آدم باهوشی هستید. از طرفی بهتر است بدانید عامل تعیین کننده، مُخ شما نیست بلکه تلاش شماست. مثلا در سیلیکون ولی یک اقلیت باهوش وجود دارد. اما بقیه کسانی که آنجا هستند و به آن اندازه باهوش نیستند با تلاش بیشتر، آن را جبران میکنند.
۵) چیزی از کسب وکار نمیدانم
درواقع، چیزی که شما با راه اندازی یک استارت آپ به آن نیاز دارید. این است که، چگونه چیزی بسازید
که مردم آن را بخواهند. اگر در این مرحله موفق بودید حالا میتوانید به این فکر کنید که چگونه از آن پول دربیاورید. اگر مردم محصولتان را دوست داشته باشند حتما راهی برای درآمدزایی از آن پیدا خواهید کرد.
۶) برای راه اندازی یک استارت آپ همبنیانگذارندارم
نداشتن کسی که به کمک او استارت آپ آپی راه بیندازید، یک مسئله واقعی است. اگر شما همبنیانگذار ندارید، یکی را پیدا کنید. اگر هنوز محصل هستید، بهترین فرصت است تا از بین همکلاسیهایتان کسی را پیدا کنید. من زیاد به پیدا کردن یک همبنیانگذار در یک همایش یا کنفرانس خوشبین نیستم. بهتر است کسی باشد که از قبل درموردش شناخت داشته باشید.
۷) هیچ ایدهای ندارم
به یک معنا، نداشتن ایده، مسئله جدیای نیست. مثل ما به مردم امکان پذیرش در شتابدهنده را حتی بدون داشتن ایده هم میدهیم. چون خیلی از کسانی هم که ایده دارند بعد از چند ماه ایدههایشان به طور کلی نسبت به روز اول تغییر میکند. اما سوال اینجاست که در کل با نداشتن ایده چگونه میتوان شروع کرد؟
خوب، یک نسخه کوچک برایتان میپیچم. سعی کنید چیزی را پیدا کنید که در زندگی خودتان گم شده است. مهم نیست که چقدر خاص است. استیو وازنیاک کامپیوترش را برای خودش ساخت. چه کسی میدانست این همه آدم خواهان آن میشوند؟
۸) مجالی برای استارت آپ جدید نیست
خیلی از مردم به تعداد رو به افزایش استارت آپها نگاه میکنند و میگویند: “تعداد استارتآپها خیلی زیاد شده و دیگه نمیشه ایدهی جدیدی داشت”. یک اشتباه ضمنی در این طرز فکر وجود دارد و آن هم حد و حدود قائل شدن برای تعداد استارتآپهاست. هیچ کسی نمیتواند ادعا کند که برای استخدام شدن در شرکتهای ۱۰۰۰نفره حد و حدودی وجود دارد. پس چرا باید برای یک شرکت ۵ نفره چنین محدودیتی قائل شد؟
۹) حمایت خانواده نیاز است
من به اغلب استارت آپها توصیه میکنم که به حمایت خانوادهشان تکیه نکنند. اگر هم میخواهید چنین کاری انجام دهید بهتر است ابتدا با یک کسب وکار مشاورهای شروع کنید و به آرامی آن را به یک کسب وکار محصول محور تبدیل کنید ولی شانس رشد صعودی ندارید. یعنی هرگز نمیتوانید برای خودتان گوگلی شوید. البته احتمالا بدون درآمد هم نمیمانید.
۱۰) استقلال مالی تمام و کمال دارم
این دقیقا عذر من برای به راه نینداختن یک استارت آپ است. استارت آپها استرسزا هستند. چرا وقتی به پول نیاز نداریم سراغشان برویم؟ اما موضوع دیگری هم هست. وقتی شما به اندازه کافی پولدار میشوید. دوست دارید به دیگران هم کمک کنید که به ثروت برسند. حتی این کار برای شما هم سودآور میشود، هر چند به پول آن نیازی ندارید. فکر میکنم دلیل به وجود آمدن کارآفرینهای سریالی هم همین باشد.
۱۱) آمادگی متعهد شدن را ندارم
یکی دیگر از د یل من برای راه نینداختن استارت آپ همین است. من برای آزادی، بیشتر از هر چیز دیگری ارزش قائلم. شما هم اگر میخواهید وقتتان را صرف مسافرت به دور دنیا یا نوازندگی در یک گروه موسیقی بکنید، دلایلتان کاملا مشروع است. اما اگر یک شغل معمولی انتخاب میکنید احتمالا زمان مورد نیاز برای یک استارت آپ (سه تا چهار سال) را باید صرف آن کنید و در نهایت زمانی به مراتب کمتر از آنچه انتظارش را دارید آزاد خواهید کرد. پس اگر چنین قصدی دارید، به نظر میرسد آمادگی راه اندازی یک استارت آپ را هم دارید.
۱۲) به ساختار نیاز دارم
استارت آپ مثل تیم فوتبال است. یک بار گزارشگری از دیوید بکهام پرسید: در رئال مادرید بازیکنها از هشت کشور مختلف بودند. آیا مشکلی در فهمیدن زبان همدیگر نداشتید؟ بکهام هم پاسخ داد هیچ وقت مشکلی پیش نیامد چون هرکسی کارش را آنقدر خوب بلد بود که نیازی به صحبت کردن نباشد.
۱۳) از عدم قطعیت میترسم
بعضی از آدمها به این دلیل استارت آپ راه نمیاندازند که عدم قطعیت و بلا تکلیفی را دوست ندارند. اگر شما به مایکروسافت بروید میتوانید به خوبی پیشبینی کنید که چند سال آینده چه شکلی خواهد بود. اما با راه اندازی یک استارت آپ ، هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد. خوب، اگر مشکل شما واقعا عدم قطعیت است. من این مشکل را برایتان حل میکنم. اگر شما یک استارتآپ راه بیندازید، به احتمال زیاد شکست خواهید خورد. جدی میگویم. اما این به عنوان یک تجربه کلی، اص چیز بدی نیست. اتفاقا تجربه شخصیام به من میگوید، اکثر مدیران ترجیح میدهند کسی را استخدام کنند که تجربه راهاندازی یک استارتآپ ولو شکستخورده را داشته است تا اینکه صرفا در یک شرکت بزرگ کار کرده باشد.
۱۴) مگر چه چیزی را از دست میدهم؟
اگر شما تجربه یک شغل معمولی در دوره دانشجویی را نداشته باشید. بعد از فارغالتحصیلی با اشتیاق به سراغ کار در یک دفترکار رسمی میروید. اما بعد از مدتی، از اینکه هر روز پشت صندلی سر ساعت مشخصی بنشینید و رو به صفحه نمایش یک سری کار روتین انجام دهید، بیزار خواهید شد. اما در اکثر استارت آپها ساعت کاری مشخص و اداری وجود ندارد. کار و زندگی شما درهم آمیخته است. یک چرت کوتاه در یک شرکت بزرگ حرکتی غیرحرفهای به حساب میآید. درحالیکه، خوابیدن وسط روز در یک استارتآپ، از نظر همتیمیهای شما فقط کمی خستگی ناشی از کار است.
۱۵) خانوادهام میخواهند دکتر شوم
والدین ما براساس سُنّتها رفتار میکنند. من نمیگویم به حرف آنها گوش ندهید. اما هدف اصلی آنها موفقیت شماست. اگر شما در نهایت این را به آنها ثابت کنید. دیگر مشکلی با روش شما نخواهند داشت. خانواده شما که میخواهند شما دکتر شوید، این را به خوبی تشخیص نمیدهند که چقدر همه چیز تغییر کرده است. اگر میخواهید ضمن انجام هدفتان احترام خواستههای آنها را هم حفظ کنید. برایشان توضیح دهید که چگونه این مسیر انتظارتشان را برآورده میکند
۱۶) کارمندی یک پیشفرض است
کتاب الکترونیکی بازاریابی در اینستاگرام را از لینک زیر دریافت کنید.
فروش ویژه – ۵۰,۰۰۰ تومان ۳۹,۰۰۰ تومان
و مورد آخر شاید قویترین دلیل برای رفتن سراغ شغلهای معمولی باشد. چون پیشفرض است. پیشفرضها قدرتمندند زیرا یک انتخاب خودآگاه نیستند. هنگامی که انقلاب صنعتی اتفاق افتاد شغل پیشفرض نیاکان ما کشاورزی بود. آن زمان هم در مقابل تغییرات به وجود آمده مقاومت وجود داشت. حالا هم یکی دیگر از آن نقاط عطف در تاریخ شکل گرفته است. حواسمان باشد که این تغییرات تاریخی با خود ثروت خلق میکنند. درست همین حالا زمان راه اندازی یک استارت آپ است.